حسام وحسناحسام وحسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

حسام وحسنا

اولین بهار زندگی(نوروز1392)

اسفند رو به پايان است آريايي نازنينم وقت كوچ كردن به فروردين وقت بخشيدن و صاف كردن دل پس مرا ببخش اگر با نگاهي دلت را آزردم اگر با صدايي و سخني روحت را آشفتم و اگر با زباني بر دلت تركي انداختم پروردگارا: در اين روزهاي پاياني سال به خواب دوستانم آرامش به بيداريشان آسايش به زندگيشان نور و روشني به عشقشان ماندگاري به مهرشان وفا و به وجودشان تندرستي بخش سال نو پيشاپيش مبارك امروز 4شنبه 30اسفند 1391 ساعت 2:30سال تحویل شد. حسام وحسنا عزیزم اولین بهار زندگیتان مبارک. اگر چه نمیتوانم چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم اما یکی هست که بر همه چیز تواناست... حسنا جان دخمر نانازم...
28 خرداد 1392

بوی عیدی وتولد مامان بهار

امروز 29 اسفند 1391 کم کم داریم به سال جدید نزدیک میشیم وهمچنان 1سال به سال مامان هم داره اضافه میشه. همچنان خونه تکونی وتمیز کردن و...خلاصه اینکه تمام خونمون زیر ورو شده بهتون قول میدم تا فردا خونمون بشه دسته گل. امشب تولد مامان بهاره سال پیش هم کنار شما جشن گرفتم البته تو دل مامانی بودینا.   این هم عکس مامان زمانی که مثل شما کوچولو بوده   ...
20 خرداد 1392

درددلهای مادرانه

امروز7دی ماه هست ومن بازم مثل همیشه دلم گرفته : بچه ها روز به روز دارن بزرگ وبزرگتر میشند وکارها ورسیدگی به اونها مشکلتر امروز15 روزهست که مامانم رفته اصفهان ومن دست تنها اینجا مانده ام البته تنها که نیستم اول خدا دوم بابا هادی وسوم عزیز هستش که دو هفته ای است که پپیش ما زندگی میکنه. امروز متوجه شدم که مامانم حالا حالا ها دیگه نمیتونه بیاد پیشمون چون ابجوش ریخته روی هر دو پاهاش وسوختگی بدی دیده وقراره که عملش کنند .تنهایی وافسردگی بعد از زایمان به کنار درد ورنج سوختگی مامانم هم به کنارو اما تمام این غم ورنج وتنهایی را یکی هست که ازبین میبره اون هم خداست که من وتوی هیچ موقعیتی تنها نذاشت واون امید دهنده منه. ...
20 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز دوشنبه 23 بهمن 1391 بازم با عمه اعظم وشقایق شما را بردیم برای واکسن الهی بمیرم شما روی تخت داشتید بازی میکردید که یه دفعه دوتا امپول اومد روی اون رون های کوچولو ونازتون. ولی اشکال نداره همه ی این ها واسه اینه که شما ها مریض نشید: خدا را شکر خدا بازم مثل همیشه بهم کمک کرد وشما ها اصلا اذیت نکردید. ...
20 خرداد 1392

1ماهگی

سلام مامانی ها 1ماهه شدید ومن 1ماهگیتون وبهتون تبریک میگم. امروز 23ابان 1391 من با مامانی وعمه اعظم وشقایق بردیمتون واکسن 1ماهگی زدید به خاطر اینکه بچه های زیر 2کیلو باید 1ماهگی هم واکسن بزنند. وای 1ساعت بعد از واکسن خونه باباجونی را روسرتون گذاشتید خیلی گریه کردید ومامان از خدا خواست که واکسن های بعدی اینقدر اذیت نشید قربونتون برم الهی. ...
20 خرداد 1392

افراد منتظر پشت درب اتاق عمل

حسام وحسنا عزیزم ببینید به خاطر شما این عزیزان از ساعت 5 صبح توی بیمارستان پشت این درب اتاق بودند ومنتظر ورود شما عزیزان . از همه ی شما ممنونم که من وتوی این لحظات تنها نذاشتید هزار هزار بار ممنون. عزیز-عمه-بابا-زنمو-شقایق ...
20 خرداد 1392

خدا وکودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید :می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می تو انم بفهمم مردم چه م یگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
20 خرداد 1392

بچه های فامیل

محمد امیر حسین پسر خاله (حسام وحسنا) محمد وامیر حسین در پارک اب واتش(نوروز 1392) محمد امیر حسین   در سی وسه   پل رضا پسر خاله (حسام وحسنا)   طناز دختر عموی (حسام وحسنا) فراز پسر عموی (حسام وحسنا)   ...
20 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسام وحسنا می باشد